الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

الینا دختر دوست داشتنی من

دعا

  خدایا به راستی آمرزشت امیدبخش تر از کردار من است وبه راستی رحمتت وسیع تر از پندار من، بارخدایا اگر گناهم نزدت بزرگ باشد گذشتت بزرگ تر است از گناه من خداوندا اگر نالایقم رسم رحمت تو آن است که مرا فرا گیرد زیرا که آن فرا گرفته است همه چیز را به مهربانیت ای مهربانترین مهربانان خدایا به رحمت وسیعت ؛به گذشت بزرگت ؛به مهربانی بیکرانت                                           ...
10 مرداد 1391

امروز من ...

نتونستم ننویسم واسه گلی که همه ی دنیای من بود .اینجا تنها جایی که بغضم میترکه و یکم آروم میشم . گل مامان، با کلی خواهش والتماس بالاخره امروز بابا منو آورد سرخاکت؛ چقدر دلم میخواست بشینم و ناله بزنم اما بابایی گناه داشت . تنها کاری که واست انجام نداده بودم رو تموم کردم،یه سنگ قبر سفارش دادم؛این آخرین کاریه که از دستای ناتوانم واسه تو خوب من ،برمیومد ؛ اومدم کنار وجود نازنینت تا از نزدیکترین حد ممکن احساست کنم هرچند تو تمام لحظه ها با منی؛تمام ثانیه ها بوی تو رو میده ،چقدر شیرین بودی مامانم . آقایی که سنگ رو سفارش دادم بالای سنگ نوشت آرامگاه غنچه ی پرپر شده ،بهش گفتم دختر من فرشته بهشتی بود،بنویس فرشته ی بهشتی ... آخ که امروز چقدر ...
7 مرداد 1391

راز و نیاز

هزار اسم داری و من از آنهمه اسم لطیف را دوست تر دارم که یاد ابر و ابریشم وعشق می افتم خوب یادم هست از بهشت که آمدم،تنم از نور بود وپرو بالم از نسیم بس که لطیف بودم توی مشت دنیا جا نمیشدم اما ... زمین تیره بود؛کدر بود؛سفت بود و سخت دامنم به سختی اش گرفت و دستم به تیرگی اش آغشته شد ومن هر روز قطره قطره تیره تر شدم و ذره ذره سخت تر من سنگ شدم و سد و دیوار؛دیگر نور از من نمیگذرد دیگر آب از من عبور نمیکند،روح در من روان نیست و جان جریان ندارد حالا تنها یادگاری ام از بهشت و از لطافتش؛چند قطره اشک است که گوشه دلم پنهانش کرده ام گریه نمیکنم تا تمام نشود،میترسم بعد از آن از چشمهایم س...
5 مرداد 1391

این روزها...

  چقدر دلم گرفته از این دنیا ،دیگه حال و هوای من دنیایی نیست .دوست دارم اون قدر خدا رو صدا کنم که بهم بگه هنوزم واسـش عزيزم ؛مثل اون مـوقـع ها کـه جـايـي رو زمـيـن نــداشتم... این جا تنها جاییه که دوست دارم حرفای دلمو بزنم،این جا جای ناگفته هاییه که توی این دنیای زودگذر فرصت نشد بگم ... یه روزی آرزوی یه دختر نازو دوست داشتنیو داشتم؛یه روز دیگه به آرزوم رسیدم و دیگه هیچی ازش نخواستم اما غافل از اینکه خوشیهای این دنیا زودگذره؛غافل از اینکه یه روز نوبت ما هم میشه؛امروز دوباره یه آرزو تو دلمه اما فرقش با قبل اینکه یه حسرت هم تو دلم سنگینی میکنه،حسرت نبودن تو عزیزم،آرزوی دوباره داشتنت ... دلم برایت تنگ می شود گرچه اینجا ...
4 مرداد 1391

آخرين روزها...

  اين آخرين عكساي گل منه ؛روز اول تو بيمارستان بعد عمل تب کرد و اصلا مامان گريه شو نديد . دختر صبورم عادت داشت وقتي تن عزيزش داغ ميشد يه دستمال خيس تو دهنش بزاره تا حرارتش كم بشه ،تا مامان واسش غصه نخوره...                          فرشته معصومم كاش تمام دردهاي دنيا مال مامان بود و تو ذره اي درد نميكشيدي ... ميروي و من فقط نگاهت ميكنم تعجب نكن كه چرا گريه نميكنم بي تو يك عمر فرصت براي گريستن دارم اما براي تماشاي تو همين يك لحظه باقي است وشايد همين يك لحظه اجازه زيستن در چشمان تو را داشته باشم ...
29 تير 1391

يادش بخير

دخترم عاشق كتاب خوندن بود ؛يادش بخير ماماني عين بچه هاي دو،سه ساله چنان با دقت كتاب ميخوندي وبلند آواز ميدادي كه دلم برات ضعف ميرفت؛يادش بخير ماماني ... چمدانت را بسته اي..... اماخوب ميداني اين روزها هواي دلم باز نميشود !! چقدر آرزوهايم رنگ پاييز گرفته اند ... خسته ام از بس قطار خيالت مرا مي كشاند ، به جايي كه هرگز قرارمان نبود ، امشب با ترس زير پايت نشسته ام ... نكند فردا جاده زير پايم را خالي كند !!! ...
28 تير 1391

درد دل

 منو ببخش مامان جون اما دلم گرفته .كابوسهاي دردكشيدنت تو بيمارستان هيچ شبي آرومم نميزاره . دختر باهوشي مثل تو خيلي خوب ميفهميد حالش خوب نيست؛بااون چشاي قشنگت به ما ميفهموندي مامان درد دارم .مامان فدات بشه چقدر سخته وقتي هيچ كاري از دستت ساخته نيست.روزي كه داشتن ميبردنت اتاق عمل تو ميخنديدي،براي اولين بارگريه نكردي تويي كه هميشه بدون مامان غريبي ميكردي، این آخرین خنده تو بود و تو این ١٠ روز دیگه نخندیدی؛گلم ميدونستي كجا قراره بري ؟ روزبه روز حالت بدتر ميشدو دكتر بيخيال تر ازهميشه بهم اميد ميداد.ميدونستم ميخواي بري واسه همين هرساعت بالاي سرت اشك ميريختم.آروم سرتو كج ميكردي تا منوببيني منم زود اشكامو پاك ميكردم وبهت لبخند ميزدم ؛ميدو...
25 تير 1391

گريه هاي ناتمام

   امشب عين تمام شبهاي بي تو نميتونم بخوابم ؛تو كه رفتي همه چي رفت؛آرامش ؛محبت...                               ازتمام دنيا خسته ام ،از مرور خاطرات خسته ام،از زندگي بدون تو خسته ام،از خوردن ،خوابيدن ،از همه ي اون چيزايي كه منو به اين دنيا وصل ميكنه . دخترم كاش بودي و مامان اين قدر تنها نبود ،كاش ... هركه آيد گويد ؛ گريه كن تسكين است گريه آرام دل غمگين است چند ساليست كه من ميگريم، درپي تسكينم ولي اي كاش كسي ميدانست چند دريا بين ما فاصله است؟ من و آرام دل...
25 تير 1391

ببخش ...

ببخش مرا كه براي نگاهت كافي نبوده ام ببخش اگر دستانم ، براي نگاه داشتنت كوچك بود ... اكنون كه عاشقم مرا ببخش ببخش مرا به خاطر تمام لبخند هايت كه عاشقم كرد اكنون كه ديگر نيستي مرا ببخش! مرا ببخش اگر نامت را زياد مي خواندم و يا اگر هر لحظه در كنارت بودم مرا ببخش  مراببخش كه  ترس بي توبودن وابسته ترم كرد اكنون كه نمي خندم مرا ببخش ... اكنون كه ديگر هيچ اشكي ندارم مرا ببخش!!  ببخش اگر نترسيدم خدا هم فراموش كند مراقبت باشد و نگفتم : خدا نگهدارت!  مرا به خاطر تمام نا گفته هايم ببخش اگر نگفتم تا قيامت به اميد ديدار... ...
21 تير 1391

جای خالی تو...

نازنینم، من تمام دلتنگی هایم رابه جای تو در آغوش می کشم... و چقدر جایت در میان دستانم خالیست... دخترم هر شب با خیال خام با تو بودن می خوابم و هرصبح به امید دیدنت ازخواب بیدارمیشم. مامان جون طاقتی که بهم دادی دیگه داره یواش یواش تموم می شه ،بهت گفتم که من بی تو آروم آروم نفس می کشم تا برگشتنتو ببینم...  هنوز رفتنت رو باور نکردم، منتظرم تا برگردی ؛کاش می تو نستم انتظار و از لغت نا مه ها حذف کنم یا که فراموش کنم منتظرم؛ فراموش کنم عاشقتم... با تو که بودم عاشق و نگران بی تو بودن و بی تو که موندم عاشق تر و نگران بی تو ادامه دادن ، تظاهر به تحمل کردن سخته ،دلم خیلی برات تنگ شده...   ...
21 تير 1391