الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

الینا دختر دوست داشتنی من

 

فرشته آسمونی ؛ من و بابا بهشتی شدنت رو بهت تبریک میگیم

نایت اسکین

اي هميشه جاودانه در ميان لحظه هايم ،

غصه معنايي ندارد تا تو ميخندي برايم...

از جنس كدام نور بودي ستاره من؟

 

كه جسارت با تو بودن در من جنبيد

 

و من چه عاشقانه به رويت لبخند زدم

 

و تو چه مهربانانه لبخندم را پاسخ گفتي...

 

و اين شد...

 

"عاشقانه ي آرام "من و تو...

 

الینای خوبم کاش فرشته میموندی و هیچ وقت مامان عاشقت نمیشد...

ممنونم ازت

دختر عزیزم بعد از خدا از تو فرشته کوچولوی خودم ممنونم ؛چون میدونم حتما از خدای مهربون خواستی تا به مامان کمک کنه .هیچ کس نمیتونه جای تورو بگیره عزیزم اما مطمئن باش مامان حالش خیلی بهتر میشه . تا عمر دارم دوستت  دارم عزیزکم .
27 آبان 1391

نازنینم...

عزیز مامان فکر نکنی فراموشم شدی .تو همیشه ی همیشه اولین و خوشگل ترین دختر منی .تو خانوم منی؛تو اولین تجربه ی شیرین مادر شدنی مگه میشه از یادم بری .از روزی که اومدی تو دلم تا روزی که از پیشم رفتی تک تک روزاش برام یه دنیا خاطره شد،خاطراتی که هیچ وقت پاک نمیشه و هیچ کس نمیتونه جای تو عزیزم رو تو قلبم بگیره .اون قدر دوستت داشتم و دارم که هنوزم که هنوزه با عطر تنت خوابم میبره .میدونی مامان تو که اومدی همه ی دنیا برام قشنگ شده بود ،دیگه تو خوشبختی کم نداشتم.من و تو و بابا چه عاشقانه کنار هم روزامونو میگذروندیم و از با هم بودن لذت میبردیم ؛بهم حق بده که جای خالیت اذیتم کنه ؛بهم حق بده که همیشه به یادت باشم و از دوریت آه حسرت بکشم ؛نمیدونی چقدر دوست...
22 آبان 1391

دوست ندارم بخندم ...

دوست ندارم بخندم چون تو پیشم نیستی ،بهت بگم ؛تا دوباره نیای پیشم خنده هم رو لبام نمیاد ؛وقتی برای یه لحظه خوشحالم از خودم بدم میاد ؛آخه چطور با حسرت نبودنت ؛با دل تنگ و روح خسته ام  بخندم و خوشحال باشم ... روزا خیلی زود میگذره اگه بودی مامان جون الان برام کلی شیرین شده بودی و مامان همین طور دورت میگشت و فدات میشد .پس کجایی تا جونمو فدات کنم ؛میای تو خوابم اما زود تموم میشه خیلی زود ،حتی فرصت نمیکنم یه دل سیر نگات کنم .به کی بگم دلم تنگه؛کی حال منو میفهمه ؛نمیدونم خدا چه سرنوشتی برامون رقم زده ،نمیدونم چرا تو رو بهم برنمیگردونه ... تا روزی که نیای غم از تو چشای من بیرون نمیره ،تا روزی که قلب رنج کشیدمو آروم نکنی غصه میخورم وگریه میکنم .م...
16 آبان 1391

مثل همیشه

تو این وبلاگ جز الینا با هیچ کس حرف نمیزدم ؛اما یه عالمه دوست خیلی خوب دارم که باهام کلی حرف میزدن.از همتون ممنونم که تنهام نمیزارین .امشب خیلی خیلی دلم گرفته ؛اون قدر سنگینم که خالی نمیشم،احساس بدی دارم،نه دوست دارم بخوابم نه حوصله بیدار موندن  دارم . از همه چی حالم بده،وقتی یه آدم یا بهتر بگم یه مادر خیلی داغونه باید چکار کنه که آروم بشه،باید دستای ناز بچشو رو لباش بزاره و هزارتا بوسه بهش آرامش بده،باید فرشته ی کوچولوشو تو آغوشش بگیره تا این حس عاشقانه آرومش کنه،باید تو خواب عزیزش رو نوازش کنه تا دلش آروم بگیره ؛چقدر سخته وقتی روزی هزار بار جای خالیتو میبینم و کاری ازم ساخته نیست؛چقدر سخته وقتی تو یه دلتنگی بی پایان غرق میشی وهیچ کس ب...
5 آبان 1391

گل نازم

گل نازم دلم تنگه نذاشتن پیش هم باشیم بایدهر دو جدا از هم شریک درد و غم باشیم دلم تنگه واسه چشمات... دلم تنگه گل نازم منم مثل تو دلگیرم میدونم عاقبت یک شب از این دلتنگی میمیرم... دلم تنگه گل نازم        نگی از تو جدا بودم...   ...
4 آبان 1391

خدای من

  خدای مهربانم ذره ی کوچک وجودم را در دریای بیکران خداوندیت غرق کن. بگذار لحظه لحظه ی زندگیم زمانی باشد برای غوطه ور شدن در حس بندگی ات؛در حس خوب نیاز. خدای مهربانم مرا ببخش بخاطر همه ی کارهایی که نباید انجام میدادم و دادم و بخاطر همه ی اعمالی که باید انجام میدادم و ندادم. خدایا مرا ببخش بخاطر همه ی آرزوهای دور و دراز و بیهوده ام. بخاطر همه ی درهایی که زدم بجز در خانه ی تو،بخاطر همه ی امیدهایی که بستم بجز امید به تو. خدایا مرا ببخش بخاطر همه ی ندانستن هایم. مرا ببخش که در لحظه های خوشی فراموشت کردم و با کوچکترین مشکلی به یادت آوردم. خدایا دستم را که عمریست گرفته ای رهایش نکن. خدایا رهایم نکن... ...
2 آبان 1391

تقدیم به الینای عزیزم از طرف یه دوست

  دلبندم ؛ تا کی باید مروارید های غلتان گونه هایم را برجامه ی آبی حریر دریای دلت وصله بزنم؟ تنها همدم تنهاترین لحظه های تنهایی ام،تا کی باید در جست و جوی راهی باشم که جای پاهای نازنینت را بر صفحه ی یادگاری تو نقش زده... ...
1 آبان 1391

لحظه های بی کسی

مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ... از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم همه می دانند که دوری از تو روحم را می آزارد تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند...   به تو عادت کرده بودم  اي به من نزديک تر از من  اي حضورم از تو تازه  اي نگاهم از تو روشن  به تو عادت کرده بودم  مثل گلبرگي به شبنم  مثل عاشقي به غربت  مثل مجروحي به مرهم  لحظه در لحظه عذابه  لحظه هاي من بي تو  تجربه کردن مرگه&...
29 مهر 1391