الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

الینا دختر دوست داشتنی من

دلم تنگته...

با حس عجیبی ،با حال غریبی  دلم تنگته ...                        تو جایی که هیچکی واسه هیچکی نیست وهمه دل پریشن دلم تنگه تنگه واسه خاطراتت که کهنه نمیشن دلم تنگه تنگه برای یه لحظه کنار تو بودن یه شب شدهزار شب که خاموش و خوابن چراغای روشن من دل شکسته ،با این فکر خسته دلم تنگته با چشمای نمناک ،تر و ابری و پاک دلم تنگته .......مثه این ترانه چقدر عاشقانه دلم تنگته........ یه شب شدهزار شب که دل غنچه ی ما قرار بوده واشه تو نیستی که دنیا،به سازم نرقصه به کامم نباشه چقدر منتظرشم که شاید از این عشق سراغی بگیری کجا، کی، کدوم روز منو با تمام دلت ...
25 مهر 1391

فرشته ی من

 فرشته اومدی از راه        چطوره حال و احوالت یکم تن خسته ی راهی         غباره رو پر وبالت فرشته اومدی از دور        ببین از شوق تابیدم می دونستم میای حالا    تورو من خواب میدیدم... فرشته آسمون انگار   خلاصه است تو دوتا بالت تو میگی آخرش یک شب     میان از ماه دونبالت میان،میری نمیمونی              تو مال آسمونایی زمین جای قشنگی نیست    برای تو که زیبایی تو میری آره میدونم         نمیگم که بمون پیشم ولی تا لحظه ی رفتن &n...
17 مهر 1391

خواب

سلام گلم ،سلام عشقم ،خوش اومدی به خوابم ؛از این قشنگ تر نمیشد ؛مثل قصه ها از اون بالا پرهای قشنگتو باز کردی و پرزدی اومدی تو بغلم ؛چقدر نورانی و زیبا بودی ؛چقدر میخندیدی و مامان مامان میگفتی؛کاش هیچ وقت از خواب بیدار نمیشدم ... چقدر خوشحالم که تونستم تمام وجودتو غرق بوسه کنم ،چقدر شیرین بود ؛دیدم که با نور اومدی ؛دیدم که آسمون تیره چطور نورانی شد ؛همه چی رو خوب یادمه ؛شب بود ؛سر خاکت بودم؛با صدای بلند خدا خدا میکردم و یهو خدا التماسمو اجابت کرد ؛اومدی عزیزم ؛اومدی و من داشتم دیوونه میشدم ؛فقط برام میخندیدی،دونبال زخمات میگشتم اما سالم سالم بودی؛سالم و زیبا؛میدونستم باید برگردی پیش خدا اما خدا گفت نمیبرمش؛تو فقط میخندیدی ؛نمیدونی چه احساسی ...
12 مهر 1391

خسته تر از همیشه ام

غنچه ناز من خسته شدم از این همه دلتنگی،چی میشد اگه تو مث تمام بچه ها پیش مامان میموندی.من که همیشه شکر گذار خدا بودم،من که همیشه و هر لحظه قدر تو رو میدونستم ،پس چی شد... خدایا من چی بودم ،من چی داشتم که برای این روزای سخت انتخابم کردی؛نگفتی کم میارم،ندیدی بندت چقدر عاجز و بیچارست،خدایا چقدر صبر کنم ،دارم تموم میشم از بس دلتنگم،خدایا دخترمو میخوام،خدایا التماست میکنم ؛خدایا خسته ام بریدم؛خدایا تاوان تمام گناهامو یجا پس دادم ،مگه تو رئوف نیستی؛پس چرا این همه غصه رو دلمه خدا ... میگن ناشکری نکن ،من کی ناشکرت بودم ؟ دخترمو ازت میخوام این ناشکریه ؟مگه نه اینکه باید ازت بخوایم تا لطف و رحمتت رو شامل حال ما کنی؟روزی که دخترمو میبردی التماست کر...
4 مهر 1391

تقدیم به گل رویت

برگ گلم گرچه عمر زمینیت کوتاه بود اما عمقی داشت به معنای کل زندگی. می دونم الان رنج این دنیای خاکی رو نداری... خوشحالم که آسوده ای و راحت تو آمدی برای معنا کردن دوباره عشق، زندگی، بودن و قدر لحظه لحظه ها را دانستن. بودنت و رفتنت پر از معنا بود. پر از عشق کاش همه اینگونه بودیم..... "نوشته ای از یه دوست خیلی خوب تقدیم به دخترم"   پس از اون باتو بودن ها عذابه بی تو تنهایی نمی خوام بی تو امروزو نمی خوام بی تو فردایی تن و جونم همه پر بود ز شوق دیدن رویت ستاره ها همه کم بود بریزم بر سر و رویت نگو که جای خالیتو تحمل میشه کرد آسون کدوم سبزی به جا مونده بدون آب و بی بارون ...
26 شهريور 1391

تولدت مبارک دخترم

دلم از نبودنت پر است آنقدر که اضافه اش از چشمانم می چکد     عزیز مامان این ماه پرخاطره خیلی دیر میگذره ،خیلی حالم بده ،تو هم انگار مامان رو فراموش کردی حتی لحظه ای نمیای پیشم،میخوام تولدتو تبریک بگم مامان جونم،میخوام تمام بدنتو غرق بوسه کنم،میخوام اون قدر نفس بکشمت تا تموم بشم،مامان جون خیلی حالم بده ... خوش بحالت که خوبی،که راحتی،خوش بحالت که پاکی ومن با دستای کثیفم لیاقت تو رو نداشتم .تا آخر عمرم تو تمام زندگیمی؛تمام احساسمی؛حتی ذره ای از عشقت کم نشدم؛دوستت دارم عزیزم در زمین عشقی نیست که زمینت نزند ، آسمان را دریاب ...
12 شهريور 1391

دلتنگتم مامانی

  دلم پرمیکشه برای با تو بودن .مگه میشه تو دلم نباشی، تو نگاهم نباشی،تو حرفام نباشی ،مگه میشه بهت فکر نکرد ،برات دلتنگی نکرد ،مگه میشه ...   خیلی حس بدیه وقتی دلت واسه یه نفر اون قدر تنگه که حتی جایی واسه نفس نمیمونه ،انگار داری تموم میشی و هیچ  علاقه ای واسه تلاش کردن ونجات پیداکردن نداری . وقتی رو زبونت ورد "کاش میبود" همیشگی شده . روز به روز خسته تر میشم از این همه دلتنگی .کم کم دارم پرمیشم از اشتیاق باتو بودن ،یه اشتیاق همیشگی اما پوچ ،یه بیتابیه عمیق اما آروم .هیچ کس نمیفهمه وقتی میخوای دو حس متضاد رو کنار هم نگه داری چقدر عذاب آوره ،میخوای آروم باشی اما تو دلت غوغاست ،باید امیدوار باشی اما دلی واسه امیدواری نداری،...
30 مرداد 1391

دل بي تو

مثل باد سرد پاییز غم لعنتی به من زد حتی باغبون نفهمید، که چه آفتی به من زد رگ و ریشه هام سیاه شد ، تو تنم جوونه خشکید اما این دل صبورم  به غم زمونه خندید... دخترم نمي خواستم ديگه بنويسم اما دلم نيومد وبلاگي كه يك روز با عشق واست ساختمو ادامه ندم . دردي كه با رفتنت رو دلم نشست ،غمي كه با نديدنت تو نگاهم خونه كرد ديگه از بين نميره حتي اگه واست ننويسم .چه روزايي بود ،چقدر واسه تولد يك سالگيت روز شماري ميكردم؛يه عالمه طرح داشتم؛يه تولد معركه. يك ماه ديگه تولدته ؛روزي كه اون قدر از اومدنت خوشحال بودم كه حتي دردمو يادم رفته بود،يادمه با اولين گريه ات منم گريه كردم. ،حتي شب از خوشحالي خوابم نميبرد و يك لحظه نگاهم...
17 مرداد 1391