دل بي تو
مثل باد سرد پاییز غم لعنتی به من زد
حتی باغبون نفهمید، که چه آفتی به من زد
رگ و ریشه هام سیاه شد ، تو تنم جوونه خشکید
اما این دل صبورم به غم زمونه خندید...
دخترم نمي خواستم ديگه بنويسم اما دلم نيومد وبلاگي كه يك روز با عشق واست ساختمو ادامه ندم . دردي كه با رفتنت رو دلم نشست ،غمي كه با نديدنت تو نگاهم خونه كرد ديگه از بين نميره حتي اگه واست ننويسم .چه روزايي بود ،چقدر واسه تولد يك سالگيت روز شماري ميكردم؛يه عالمه طرح داشتم؛يه تولد معركه. يك ماه ديگه تولدته ؛روزي كه اون قدر از اومدنت خوشحال بودم كه حتي دردمو يادم رفته بود،يادمه با اولين گريه ات منم گريه كردم. ،حتي شب از خوشحالي خوابم نميبرد و يك لحظه نگاهم ازت جدا نميشد ،حالا روز تولدت كم كم داره ميرسه اما تو نيستي،حتي هديه هم واست خريده بودم،وقتي بهش نگاه ميكنم دلم از حسرت پر ميشه،نشد برات بهترين جشن دنيا رو بگيرم. وقتي ياد سال پيش ميوفتم كه اين روزا چشم به راه اومدنت بودم دلم ميگيره،چه زود شيريني زندگي برام تلخ شد...
نميدونم چقدر حسم ميكني دخترم اما بدون مامان دلش خيلي تنگه ،واسم دعا كن فرشته ي من...