خسته تر از همیشه ام
غنچه ناز من خسته شدم از این همه دلتنگی،چی میشد اگه تو مث تمام بچه ها پیش مامان میموندی.من که همیشه شکر گذار خدا بودم،من که همیشه و هر لحظه قدر تو رو میدونستم ،پس چی شد...
خدایا من چی بودم ،من چی داشتم که برای این روزای سخت انتخابم کردی؛نگفتی کم میارم،ندیدی بندت چقدر عاجز و بیچارست،خدایا چقدر صبر کنم ،دارم تموم میشم از بس دلتنگم،خدایا دخترمو میخوام،خدایا التماست میکنم ؛خدایا خسته ام بریدم؛خدایا تاوان تمام گناهامو یجا پس دادم ،مگه تو رئوف نیستی؛پس چرا این همه غصه رو دلمه خدا ...
میگن ناشکری نکن ،من کی ناشکرت بودم ؟ دخترمو ازت میخوام این ناشکریه ؟مگه نه اینکه باید ازت بخوایم تا لطف و رحمتت رو شامل حال ما کنی؟روزی که دخترمو میبردی التماست کردم ،از اون روز؛ شبی نیست که عاجزانه دخترمو ازت نخوام،چرا صدامو نمیشنوی ؟ چقدر میخوای این بنده گناه کار و کم تحمل رو در انتظار بزاری ،خدایا خسته ام ...
این دختر ناز داره با مامانش حرف میزنه،قیافشو ببین،چقدرم خوشگل نگاه میکنه....
چقدر دلم میخواد ببوسمت،چقدر دلم میخواد بوت کنم،کاش بودیو کلی با هم حرف میزدیم،کاش بودی و هیچ وقت از نگاه عاشقت محروم نمیشدم ...