این روزها...
چقدر دلم گرفته از این دنیا ،دیگه حال و هوای من دنیایی نیست .دوست دارم اون قدر خدا رو صدا کنم که بهم بگه هنوزم واسـش عزيزم ؛مثل اون مـوقـع ها کـه جـايـي رو زمـيـن نــداشتم...
این جا تنها جاییه که دوست دارم حرفای دلمو بزنم،این جا جای ناگفته هاییه که توی این دنیای زودگذر فرصت نشد بگم ...
یه روزی آرزوی یه دختر نازو دوست داشتنیو داشتم؛یه روز دیگه به آرزوم رسیدم و دیگه هیچی ازش نخواستم اما غافل از اینکه خوشیهای این دنیا زودگذره؛غافل از اینکه یه روز نوبت ما هم میشه؛امروز دوباره یه آرزو تو دلمه اما فرقش با قبل اینکه یه حسرت هم تو دلم سنگینی میکنه،حسرت نبودن تو عزیزم،آرزوی دوباره داشتنت ...
دلم برایت تنگ می شود
گرچه اینجا نیستی
هر جا می روم
یا هر کار می کنم
صورت تو را در خیال می بینم
و دلم برایت تنگ می شود
دلم برای همه چیز گفتن با تو تنگ می شود
دلم برای همه چیز نشان دادن به تو تنگ می شود
دلم برای چشم هایمان تنگ می شود که
چه عاشقانه به هم دل می دادند
دلم برای نوازش کردنت تنگ می شود
دلم برای همه چیزهایی که با هم سهیم بودیم تنگ می شود
دلتنگی برای تو را دوست ندارم
احساس سرد و تنهایی است
کاش می توانستم با تو باشم
همین حالا...